تو رو از آبنبات ساختن

متنی که برای شرکت در مسابقه فرستادم

خودش اومد . شوخی که ندارم باهات، فکر نمی کردم اینطوری پیداش کنم، فکر نمی کردم اینطوری صاف بیاد و بشینه تو دلم ... همونجایی که واسه تو می طپید ... نه که فکر کنی فقط من این حس رو داشتما ... بابایی هم همین حس رو داشت تو که خواستی به دنیا بیای ... بابایی گفت پارمیدا چطوره؟... منم بدم نیومد .. اما اسمت برام خیلی مهم بود ، تصمیم گرفتم بیشتر برای پیدا کردن یه اسم خوب بگردم،‌ شب و روز شده بود کارم همین ... به معنی اش ، تلفضش ، تعدادش تو خانواده ، تعدادش تو کشور ، اصلیتش و .. دقت می کردم .. حتی تمام اسم ها رو می شکوندم که بفهمم اگه به پست همچین آدمایی خوردیم ، با لفظ ناجوری صدات نکنن ، پنجاه شصت تایی اسم ردیف کرده بودم و ...خلاصه سرمون گرم بود ....
23 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سومبولی بلیکم .. ارباب خودم بزبز قندی .. ارباب خودم چرا نمی خندی ؟ غر می زنی هزارتا .. درست مثل هزارپا .. نه بابا .. اینطوریا هم نیست .. خلاصه کنم .. مریض شده بودی در حد یه بچه مماغو .. آی جعبه جعبه دستمالی بود که مصرف می کردی .. سرفه هم بود ... الان ولی صدات نمیاد .. من تو اتاق خواب دارم این چیزا رو می نویسم و معلوم نیست تو کجا رفتی داری آتیش می سوزونی ... واااااااااااااااای اومدی ... بیچاره شدم .. الان می خوای این جا رو انگولک کنی .. نه مثل اینکه حواست به لوازم آرایشم جلب شده .. دو روزی پیش مادر شوهر من که اتفاقا مادر بزرگ خودتم هست بودی .. خیلی نامردی .. الان دیدم بلد شدی و داری در رژ های منو هی ور می داری ... تا الان این کار رو نکرده ...
19 ارديبهشت 1390

تغذیه ات مامانی

هلیای من ! دخترم بدون ما خیلی بهت می رسیم .. روزی یه دونه تخم مرغ .. جند قاشق سرلاک .. دو قاشق نشاسته .. مقداری گوشت .. مقداری هویج پخته .. مقداری سیب .. مقداری بسیکوییت ...مقداری برنج که با آب گوشت و هر چیزی که فکرشو بکنی پخته شده ... مقداری نان ... و خیلی چیزای دیگه می ریزیم دور ... چون نمی خوریشون پنیر رو ولی می خوری ...
16 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

  بن لادن رو می شناسی؟ داستانی داشت برای خودش ... دیروز کشتنش ... تو یه خونه تو پاکستان ... بگذریم .. امروز نمی دونم چه طور شده بود چشمه محبتت هی می جوشید و من و بابا رو بوس می کردی .. خیلی کیف داره .. مرسی که ما رو بوس می کنی بزرگ هم شدی بوسمون کن .. نیاز داریم مممممممممممممممممممممممممماااااااااااااااااااا ... این چیزیه که این روزا داری تمرین می کنی
16 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

آبنبات خانوم !    کاش بعدها قدرت خیلی زیادی داشته باشی .. مثلا یه دونه از این چوب جادویی ها داشته باشی .. تکون بدی ... یه سری اتفاقا بیافته ... والا من از بچگی در به در دنبال یکی از این چوب جادویی ها که خونه یا سفره رو جمع می کنه بودم ... هنوز چیزی پیدا نکردم .. اما اگه تو پیدا کردی ... به یاد مادرت یه کاری باهاش بکن .. اسم همه مادر های دنیا رو بذار "‌محدسه " ... لطف کن وقتی داری این متن رو می خونی برای من ملا لغتی نشو ... خودم می دونم چی نوشتم.. حالا نمی دونم با قواعد دستور زبان منطبق هست یا نه ... آخه من خیلی از این "‌قواعد " سر در نمیارم ... درست مثل اکثر "‌قواعد "‌دنیا ... اما منظورم این بوده که ماد...
15 ارديبهشت 1390

اوضاع احوال اقتصادی سیاسی

اوضاع بی ریخته خب دیگه خبر خاصی ندارم که بهت بگم منم کلا تعطیلم .. سرمو کردم تو ساک لباس و ظرف غذا و گلاب به روتون پوشک شما ... حالا نمی دونم منظورم چی بوده ... اوضاع اونجایی که سر من توشه بی ریخته ... یا اوضاع اونجایی که سر من توش نیست .. بعد وقتی سر من توش نیست ... چطور باید ازش سر در بیارم ؟ خودشم مسالیه هاااااااااا ... تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم .. آخه ما .. ( منظورم آحاد جامعه + خودم ) معتقدیم کلا از همه چیز سر در میاریم و برای همین تا دلت بخواد بازار اظهار نظر داغه ..همه هم فکر می کنن حرف حساب دارن می زنن .. به ما چه ! نه ؟ همینقدر بهت بگم یکی از اونایی که مثل آحاد جامعه سرش توش نیست .. خیلی دلش می خواست ناز کنه .. برای ...
12 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلام مامانی من خیلی خوشحالم و به خیلی به خودم افتخار می کنم تو تنها کسی هستی که من رقصم ازش بهتره ..اونم تو یکسالگی ات ... همینطوری اش هم بندری می زنی ... بعد می خوای از منم تقلید و کنی برقصی ... ببین بچه !! پاتو اندازه گلیمت دراز کن
8 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

هلیا ... یه چیز خیلی شیرینی رو که باهات تجربه کردم این بود .. ارتباط بر قرارکردن با آدمی غیر از راه ارتباطی کلامی   واقعا تجربه شیریین بود برای من   اصلا فکر نمی کردم بتونم جز از راه کلام این همه کسی رو درک کنم   وقتی باهات بازی می کنم ... تفاوت سنی امون اصلا وجود نداره ... عاشقتم.. عاشقتم هلیا
7 ارديبهشت 1390