تو رو از آبنبات ساختن

بدون عنوان

قربون اون چشمای نازت برم من قند عسلم از وقتی اتاق رو جابجا کردیم یه جای دنج کنار تخت ما پیدا کردی ... اگه از اتاق بیرون نرم ... حتی ۲ ساعت هم اونجا می شینی و با یه زنجیر ۳۰ سانتی بازی می کنی ... عاشقتم  
18 اسفند 1389

ای بابا

این متن و یه ناشناس برام فرستاده: به امام زمان دختری هستم از خوزستان که پزشکان از معالجه ام ناامید شدند شب در خواب حضرت زینب(س) را دیدم در گلویم آب ریخت شفا پیدا کردم ازم خواست اینو به 20 نفر بگم. این پیام به دست کارمندی افتاد اعتقاد نداشت کارشو از دست داد، مرد دیگری اعتقاد پیدا کرد 20 میلیون بدست آورد، به دست کسه دیگری رسید عمل نکرد پسرشو از دست داد اگر به بی بی زینب اعتقاد داری این پیامو برای 20 نفر بفرست 20 روز دیگه منتظر معجزه اش باش   سلام هلیا جونم این یه کامنت بود که برام آمده بود وقتی خوندمش ... یاد بچگی هام افتادم که می رفتیم شاه عبد العظیم تقریبا تو تمام زیارت نامه ها نوشته بود که اگه جوراب نازک بپوشی اینطور می شه و ...
18 اسفند 1389

هر کی دلش به یه جیزی خوشه ؟ یا دل خوشی یه توجیحه؟ اگه گفتی!

صورتت لاغر شده قند عسلم .. شدی جوجه ... شل هم شده بودی ...   الان ولی بهتری می زنی تخت سینه ام ... کله ات رو هی تکون می دی ... یعنی داری شعرشو می خونی ... فقط من می دونم شعرش چیه ... تاپ تاپ خمیر ... شیشه و پنیر ... دست کی بالاست یا می زنی رو پات و اتل و متل می خونی با کله ات البته . باید یه سری چیزا جور کنم واسه تو فریزر که بعدا رفتیم سر کار از گرسنگی نمیریم ولی همه چیز  الان که دمه عیده .. و زمستونه گرونه ... اما عیبی نداره ... عوضش زنده می مونیم حساب کن بابایی رفت گوجه فرنگی بگیره کیلویی ۱۲۰۰ بود ... تابستونا چند باشه خوبه ؟ ۳۰۰-۴۰۰ حالا خوبه ما فقیر ۸ طبقه نیسیتم ... ولی وجدانا اگه این حساب کتابا رو نک...
17 اسفند 1389

4 دندون همزمان

سلام گلم ازامشب دیگه رسما اتاق خوابتو جدا کردم تاحالا مشکل سرمای اتاق خودت بود...حالا رفتی تو اتاقی که گرمه خیلی دلم شور می زنه نگرانتم می ترسم خوابم سنگین شه ...   دو سه روزه که خیلی شیر می خوری ول کن معامله هم نیستی جای آب دون و نون و غذا  و هوا و ...   امروز دیدم دو تا دندون دیگه هم از پایین داره در میاد.. یعنی 8 تا ...بی خود نیست که اینقدر بی تابی می کنی ... 4 تا دندون با هم د ر آوردن سخته دیگه
17 اسفند 1389

حسادت ؟ اونم به کامپیوتر؟

مادر جان از دیروزت بگم خیلی روز خوبی رو با هم سپری کردیم... کلا بغلم بودی ... اخلاقت که عااااااااااااالی ... والا ما که نفهمیدیم چت بود ... از صبح پاشودی دیدی پای کامپیوترم ... سریع اشاره کردی که شیشه های آبغوره رو بیارم واست تا پر کنیم .. اولش فکر کردم یه چیزی گفتی دیگه... جغل بچه که نمیاد به مادر ِ سن مادربزرگش بگه پای کامپیوتر نشین ... ولی یه نموره که گذشت دیدیم نخخخخخخخخخخخخخخخخییییر .... اصلا خیلی هم مصمم هستی ... گوله گوله اشکات میومد ... ما هم این آلت اختلاف را به کناری نهاده با اعصاب شما بازی نکردیم
15 اسفند 1389

بدون عنوان

دنودنات دیگه ۶ تا شدن دیشب یه قدم به تنهایی به جلو برداشتی ... دیدی اگه اینطور باشه تا آخرش باید ادامه بدی ... بر گشتی عقب ... نشستی ما خیلی ازت تشکر می کنیم که نخوابیدی رو زمین ...
13 اسفند 1389

معمای شماره یک - کمک به مورچه ها

از این به بعد به جای اینکه کلی داستان بگم یا بشینم و برات سخنرانی کنم ... معماهایی طرح می کنم که باعث بشه با پیدا کردن جوابش چیزی یاد بگیری   معمای شماره ۱ - برو و سعی کن به مورچه یا مورچه هایی که غذایی رو حمل می کنن کمک کنی   نظر خودمو تو کامنت ها می ذارم ولی نباید قبل از اینکه خودتم نظری راجع بهش پیدا کنی و تحقیق  کنی ، بخونیشون
12 اسفند 1389

ترس

می دونی هلیا؟ خیلی می ترسم ... از اینکه دوباره سرما بخوری و عفونت ریه ات برگرده اون جند روزی که بیمارستان بودیم، جز روز آخر ، به نظرم سخت نمی آمد ولی حالا از فکرشم تنم می لرزه همین الان با این سرماخوردگی ات فکر کنم نزدیک یک کیلو کم کردی   دیشب تو خواب سرفه می کردی ... اذیت می شدی ... با صدای بلند میگفتی : دَه دَه سرفه هاتو دعوا می کردی ...
11 اسفند 1389