تو رو از آبنبات ساختن

بغض

1389/11/25 1:09
نویسنده : مامان هلیا
205 بازدید
اشتراک گذاری

تاحالا دوبار بغض کردی

یه بار اشک تو چشمات جمع شده بود و طوری منو نگاه کردی که تمام دلم ریش ریش شد

کاملا از نگاهت معلوم بود که ازم انتظار نداشتی

 

دفعه دوم هم همین یک ساعت پیش بود

پماد زینک اکسایدت دستت بود و داشتی باهاش بازی می کردی

منم پوشکت می کردم

برای اینکه تکون نخوری هیچی نگفتم

اما به محض اینکه پوشکت تموم شد... خیلی با مهربونی گفتم : اااااا مامانی ... می خوره تو چشمت ... بدش به من ...

و ازت گرفتم

تو لب ورچیدی و منو نگاه کردی

سریع بغلت کردم و سرتو گذاشتم روشونم

و شونه هاتو بوسیدم

و گفتم : نه قشنگم ... به خاطر خودت می گم

بابا گفت چی شده ؟

گفتم : بغض کرده .. لب ورچید

گفت : بهش برخورده

گفتم : آره

ولی توفقط یه نق کوچیک کردی و گریه نکردی

یه غرور خاصی تو نگاهت هست این موقع ها

غرور همراه دلشکستگی ...

راستش برام خیلی مهمه که دلت  غمگین نباشه

گاهی می ترسم لوس شی

ولی از طرفی یه جمله خوندم که همیشه تو ذهنم هست ...

اگه بچه ها از ته دل می خندن ...

یادتون نره که از ته دل هم می تونن غمگین بشن ...

حقیت اینه که روحیه تو برام خیلی مهمه

دوست ندارم مثله همه آدم های دنیا عقده داشته باشی

نمی دونم چقدر موفق می شم

اما من سعی خودمو می خوام بکنم

می خوام در عین اینکه قوی و محکم و با اراده و عاقل باشی ... اونقدر بهت محبت کنم که حداقل از طرف من عقده نداشته باشی ...

قبول کن سخته ... یه جورایی جمع اضداده

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

سارا
25 بهمن 89 1:52
می دونی عزیزم منم مثل تو دوست دارم بچه هامو بدون دخالت کسی و بدون اینکه لوسشون کنم تربیت کنم ولی بعضی وقتهاا واقعا می مونم
فريبا
31 مرداد 91 22:42
سلام و خسته نباشي وبلاگتون جالبه خوشحال ميشم به منم سر بزني و ازم انتقاد كني يا پيشنهاد بدي منتظرم موفق باشي يا علي