تو رو از آبنبات ساختن

ماجراهای خاله

1389/12/3 13:16
نویسنده : مامان هلیا
362 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز بعد از دو ماه رفتیم خونه مادرم

ریحانه و خاله هم بودن

تازه نقاشی کردن

ریحانه دستتو گذاشت لای در

تو جیغ کشیدی و گریه کردی

خاله هم ریحانه رو زد

دلم براش می سوزه

حداقل جلوی ما خیلی باهاش نامهربونه

نمی دونم ... ولی امیدوارم اگه من رفتم سر کار اینقدر تلخ و ترش نشم

معلومه که دخترشو دوس داره

اما دلش از همه کس و همه چیز پره

باباش خیلی تو کارهای زنانه یک مادر دخالت می کنه

و این اصلا خوب نیست

مادر شوهرشم که اون وسط شده غوز بالا غوز

خاله هم گاهی دغ همه چیز رو سر بچه اش خالی می کنه

کلا ما خیلی خانواده خوبی بودن رو بلد نیستیم

دایی که کلا پرته

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان روژین
8 اسفند 89 2:16
الهی من بمیرم برای بچه خواهرت . تو که این همه مطلب برای مادرها میگذاری و راهنمایی میدی خواهر خودت رو نمی تونی متوجه اشتباهش کنی ؟ گاهی مثلاً تو خیابون یه مادری رو می بینم که داره سر بچه اش داد میزنه و یا کتکش می زنه واقعاً اگه بابای روژین بذاره میخوام کتکش یزنم ببینم خوشش میاد ؟ وای ببخشید که اینقدر عصبی شدم . اصلاً تحمل این یه قلم رو ندارم. ممنون که به وبلاگ ما سر زدی باز هم از این کارها بکن .