حسادت ؟ اونم به کامپیوتر؟
مادر جان
از دیروزت بگم
خیلی روز خوبی رو با هم سپری کردیم... کلا بغلم بودی ... اخلاقت که عااااااااااااالی ...
والا ما که نفهمیدیم چت بود ...
از صبح پاشودی دیدی پای کامپیوترم ... سریع اشاره کردی که شیشه های آبغوره رو بیارم واست تا پر کنیم ..
اولش فکر کردم یه چیزی گفتی دیگه... جغل بچه که نمیاد به مادر ِ سن مادربزرگش بگه پای کامپیوتر نشین ... ولی یه نموره که گذشت دیدیم نخخخخخخخخخخخخخخخخییییر ....
اصلا خیلی هم مصمم هستی ... گوله گوله اشکات میومد ... ما هم این آلت اختلاف را به کناری نهاده با اعصاب شما بازی نکردیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی