تو رو از آبنبات ساختن

تو باشکوه ترین تجربه ای بودی که می تونست تو دلم و زیر انگشت هام اتفاق بیافته

1389/11/21 0:20
نویسنده : مامان هلیا
207 بازدید
اشتراک گذاری

شروع کردی به یه ریز حرف زدن

بابا می گه مثله مامانتی ... یه ریز حرف می زنی

همین که میام از این مدلی بودنت فیلم بگیرم دوکلمه بیشتر نمیگی و تمومش می کنی

خیلی خیلی خیلی دلم می خواست بدونم این " دد دد ددد " ها معنی اش چیه ..

هلیا ؟ تو معنی حرفای ما رو می فهمی ؟

به نظرم معنی خیلی چیزا رو می فهمی

اینو کامل می شه از عکس العمل هات متوجه شد

 

امشب شیر خوردی و شروع کردی به غلت زدن

مثل خیلی از شبا وقتی که با شیر خوردن خوابت نمی بره

شروع کردم به مالیدن پشتت ... آخه دوس داری و گاهی اینطوری خوابت می بره ...این موقع ها بابا می گه : مثله خودته ... آخه مامانشم دوست داره یکی پشتشو بماله ..

بعد سرتو گذاشتم روی بازوم ... و شروع کردم برات حرف زدن ... دست کشیدم رو دلت... و از روزای قشنگ و فوق العاده ای گفتم که تو توی دلم بودی

هنوزم حضورت رو زیر انگشت هام حس می کنم ...

تو باشکوه ترین تجربه ای بودی که می تونست تو دلم و زیر انگشت هام اتفاق بیافته

ما از اون موقع با هم حرف می زنیم

و همون موقع بود که من فهمیدم تو دختر مهربونی هستی و تمام عمرت ملاحظه منو خواهی کرد

می دونی وقتی ازش حرف می زنم روحم تازه می شه ...

انگار داری تو آب شنا می کنی

یا زیر کولر خوابیدی

یا یه اتفاق خیلی خوب برات افتاده و تمام وجودت خوشحالی رو حس می کنه

این حال منه وقتی که از دوران حاملگی ام یاد می کنم

دست می کشیدم رو شکمت ... و روزی رو برات تصویر می کردم که تو هم داری مامان می شی ..

روزای باشکوهی که خواهد آمد ...

روزهایی که منو از همیشه بیشتر عاشق خودت می کنی ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)