تو رو از آبنبات ساختن

تغذیه ات مامانی

هلیای من ! دخترم بدون ما خیلی بهت می رسیم .. روزی یه دونه تخم مرغ .. جند قاشق سرلاک .. دو قاشق نشاسته .. مقداری گوشت .. مقداری هویج پخته .. مقداری سیب .. مقداری بسیکوییت ...مقداری برنج که با آب گوشت و هر چیزی که فکرشو بکنی پخته شده ... مقداری نان ... و خیلی چیزای دیگه می ریزیم دور ... چون نمی خوریشون پنیر رو ولی می خوری ...
16 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

  بن لادن رو می شناسی؟ داستانی داشت برای خودش ... دیروز کشتنش ... تو یه خونه تو پاکستان ... بگذریم .. امروز نمی دونم چه طور شده بود چشمه محبتت هی می جوشید و من و بابا رو بوس می کردی .. خیلی کیف داره .. مرسی که ما رو بوس می کنی بزرگ هم شدی بوسمون کن .. نیاز داریم مممممممممممممممممممممممممماااااااااااااااااااا ... این چیزیه که این روزا داری تمرین می کنی
16 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

آبنبات خانوم !    کاش بعدها قدرت خیلی زیادی داشته باشی .. مثلا یه دونه از این چوب جادویی ها داشته باشی .. تکون بدی ... یه سری اتفاقا بیافته ... والا من از بچگی در به در دنبال یکی از این چوب جادویی ها که خونه یا سفره رو جمع می کنه بودم ... هنوز چیزی پیدا نکردم .. اما اگه تو پیدا کردی ... به یاد مادرت یه کاری باهاش بکن .. اسم همه مادر های دنیا رو بذار "‌محدسه " ... لطف کن وقتی داری این متن رو می خونی برای من ملا لغتی نشو ... خودم می دونم چی نوشتم.. حالا نمی دونم با قواعد دستور زبان منطبق هست یا نه ... آخه من خیلی از این "‌قواعد " سر در نمیارم ... درست مثل اکثر "‌قواعد "‌دنیا ... اما منظورم این بوده که ماد...
15 ارديبهشت 1390

اوضاع احوال اقتصادی سیاسی

اوضاع بی ریخته خب دیگه خبر خاصی ندارم که بهت بگم منم کلا تعطیلم .. سرمو کردم تو ساک لباس و ظرف غذا و گلاب به روتون پوشک شما ... حالا نمی دونم منظورم چی بوده ... اوضاع اونجایی که سر من توشه بی ریخته ... یا اوضاع اونجایی که سر من توش نیست .. بعد وقتی سر من توش نیست ... چطور باید ازش سر در بیارم ؟ خودشم مسالیه هاااااااااا ... تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم .. آخه ما .. ( منظورم آحاد جامعه + خودم ) معتقدیم کلا از همه چیز سر در میاریم و برای همین تا دلت بخواد بازار اظهار نظر داغه ..همه هم فکر می کنن حرف حساب دارن می زنن .. به ما چه ! نه ؟ همینقدر بهت بگم یکی از اونایی که مثل آحاد جامعه سرش توش نیست .. خیلی دلش می خواست ناز کنه .. برای ...
12 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلام مامانی من خیلی خوشحالم و به خیلی به خودم افتخار می کنم تو تنها کسی هستی که من رقصم ازش بهتره ..اونم تو یکسالگی ات ... همینطوری اش هم بندری می زنی ... بعد می خوای از منم تقلید و کنی برقصی ... ببین بچه !! پاتو اندازه گلیمت دراز کن
8 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

هلیا ... یه چیز خیلی شیرینی رو که باهات تجربه کردم این بود .. ارتباط بر قرارکردن با آدمی غیر از راه ارتباطی کلامی   واقعا تجربه شیریین بود برای من   اصلا فکر نمی کردم بتونم جز از راه کلام این همه کسی رو درک کنم   وقتی باهات بازی می کنم ... تفاوت سنی امون اصلا وجود نداره ... عاشقتم.. عاشقتم هلیا
7 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

هلیا ؟ واقعا بعدا می خوای بشینی همه اینا رو بخونی ؟ عجب آدم بیکاری هستی ااااااا یه سری من از زندگی افتادم نشستم اینا رو نوشتم یه سری تو از زندگی بیافت بشین اینا رو بخون بعددوباره یه سری من از زندگی می افتم به عنوان تجدید خاطره می شینم می خونم .. کلا عمرمون رو به بطالت می گذرونیم ..چطوره ؟   خیلی نمک نشناسی اگه بگی به بطالت گذروندنه خیلی هم تربیت ناپذیری اگه بگی نیست ... این همه من زحمت کشیدم .. این همه تلاش کردم تو رو آدم مستقل و متفکر و معقولی بار بیارم .. بعد میگی نیست ؟ پی نوشت : این مادرا همشون همینطورن ..هر چی بگی گیر می دن .. کار خودتو بکن
7 ارديبهشت 1390