تو رو از آبنبات ساختن

روز خوب

واااااااااای که امروز چقدر بهمون خوش گذشت ... همش بازی کردیم ... باهات بازی که می کنم ...به خودمم خوش می گذره تو دروازه می زدی ... من از پشت دالی می کردم تو نارنگی و پرتغال رو آب لمبو می کردی ... تفاله اش رو می ذاشتی دهن من تو از عروسکت می ترسیدی ... من دعواش می کردم من کشو رو می ریختم بیرون که جمع کنم ... تو فکر می کردی آشه ... باید هم بخوره ... من عاشقتم .. تو دلبری می کنی ...
10 بهمن 1389

کشورت

دلبندم تو در کشوری به دنیا اومدی که برندهای معروف دنیا ، اجازه ندارن توش نمایندگی داشته باشن ... آدم دلش می گیره بچه تر که بودم ( آخه هنوزم هستم ) تعصبی ، غیرتی ، چیزی تووجودم نسبت به کشورم پیدا می شد ... اما حالا ... عزیزکم ... می خوام بدونی من و بابایی به رفتن فکر می کنیم ... ولی هیچ پشتوانه ای نداریم ... نمی خوام با رفتنمون اوضاع بدتر بشه ... اینجا حداقل یه شغل داریم زبان هم بلدیم فامیل هم داریم و خودمونو یه جورایی حق به جانب می دونیم ولی می دونم که تو غربت همه می زنن تو سرت چون مال اونجا نیستی چون از اونا نیستی چون غریبه ای ... حتی من پایتخت نشین ... اگه برم یه شهر دیگه زندگی کنم برام غربته .. اض...
9 بهمن 1389

سخنرانی

وقتی می رم بقیه وب ها و می بینم شبیه یه متن سخنرانیه ... خوشم نمیاد کاش من اینطوری نباشم    
8 بهمن 1389

سلام عشقم

سلام خوشگل نازم الان ساعت ۴۴/۲ صبحه ... یه متری ام خوابیدی ... کله ات عرق کرده ... بابا هم تو پذیرایی خوابه ... من عاشقتم ... تو خوشگلی و جذاب ... مهربون و دوست داشتنی ... چند روزیه که دارم سعی می کنم جای خوابتو جدا کنم ... برای همین خودم شبا نمی تونم راحت بخوابم ... همه می گن عادت می کنی ... اما کاش می شد که حالا حالا ها کنار هم بخوابیم ... اگه بدونی چه لذیته ... باید مامان بشی تا بفهمی ... اما به خاطر خودت مجبورم که این کار رو بکنم ... تو باید مستقل باشی ... تو باید مستقل باشی ... امشب کتاب " بابای پولدار ... بابای بی پول " رو به پدرت معرفی کردم تا بخونه ... گفتم تو اصلح تر هستی که پول دار شدن رو یادش بدی ... اونم قبول کرد ... خیلی د...
8 بهمن 1389