تو رو از آبنبات ساختن

پناهگاه

راستشو بخوای الان اینجا پناه آوردم بس که جیغ می کشی دختر یعنی الان چشمام چپ شده دیگه از بس اون صدای تیزتو فروکردی تو گوشم منم دیدم بهترین کار اینه که خودمو سرگرم کنم جالب اینجاست که داره جواب می ده گاهی یه جیغی می کشی و می بینی من سرم تو کارمه ... کارتو ادامه می دی منظور از ریخت و پاشه نه ... هنوز خوب نشدی  یکساعت بعد: بلاخره تونستم رو شونه هام بخوابونمت
10 اسفند 1389

زن بودن

شروع کردم به کنکاش در خودم یه وبلاگم زدم در رابطه با همین موضوع می خوام خودم " زن " باشم تا بتونم زن بودن رو به تو یاد بدم میخوام از جنسیتت خوشحال باشی وقتی از کسی می پرسم که آیا از زن بودنت راضی هستی عمده ترین دلیل نارضایتی هاش محدودیتهایی هست که برای زنها قائل شدن اما آیا این محدودیتها رو می شه نپذیرفت؟ آیا مشکل فقط اینه؟ وبلاگ دیگرم با عنوان زن بودن ...
10 اسفند 1389

بدون عنوان

گلکم امروز هم با مریض احوالی ات گذشت اماتو همین حس و حال هم باحالی و دست از بازی بر نمی داری قربون اون چشمای خمار از سرماخوردگی ات برم امشب که برات بخور گذاشتم چه راحتتر نفس می کشی کاش از اول گذاشته بودم
10 اسفند 1389

تب

دیشب تب کردی اولش فکر کردم که به خاطر گرفتن بینی ات اینطوری نفس می کشی .. اما کمی که گذشت ... اومدم جابجات کنم دیدم بدنت داغه داغه لباساتو کم کردم فایده نداشت بیدارت کردم و آبی که توش قطره استامینوفن ریخته بودم بهت دادم تا هم تشنگی ات برطرف بشه و با آب خوردن تب ات بیاد پایین هم اینکه قطره خورده باشی بازم فایده نداشت آخر سر از شیاف استامینوفن استفاده کردم تا جواب داد لاغر شدی و من خیلی اذیت می شم که می بینیم اذیتی و خودمو سرزنش می کنم چرا وقتی ریجانه مریض بود از اونجا برنگشتیم خونه تا تو مریض نشی ولی برام درس عبرت شد  
9 اسفند 1389

بازگشت به کار

امروز رفتم مهد ت رو پیگیری کردم هیچ نتیجه ای نداد می گن جا نداریم حس یه آدم شکست خورده رو دارم صبح تو مسیر رفتن تو تاکسی ها گریه می کردم دست خودم نیست این همه خوب کار کردم که حق کسی ضایع نشه که وجدان کاری داشته باشم که کارمند خوبی باشم حالا همینا شده برام مصیبت شده سنگ جلوی پا شده عاملی که به خاطرش بهم مرخصی نمی دن از تو نگهداری کنم می گن این خر کاره ... ما می خوریم .. این جامون می شینه کار می کنه می شه پله ترقی ما ... اینا رو جدی می گم دیگه پیش خودم شرمنده نیستم تمام تلاشم رو کردم که مرخصی بیشتری بگیرم تا بتونم از تو نگهداری کنم اما بیشتر از این دیگه بهم نمی دن می گن حقته که ۳ سال بگیری .. اما سه م...
8 اسفند 1389

بدون عنوان

عاشقتم حتی وقتی سرما میخوری برای همه مادرا تحمل بی تابی های کوچولوشون کار ساده ای نیست بذار ساده اش کنم ... اعصاب می خواد اما امروز تا دلت بخواد من اعصاب جیغ و نق هاتو دارم ... آخه عاشقتم ... و تو رو از آبنبات ساختن ... بیلیس بیلیس من ... و صد البته فکر می کنم خسته و بیمار و  عصبی نبودن در  این آستانه تحمل خیلی موثره ...
7 اسفند 1389

بدون عنوان

هماهنگ کردن استخر پارتی واسه تولدت خیلی سخته یعنی یه برنامه ریزی دقیق می خواد از    طرفی بابا می گه یعنی من هیچی ؟؟؟ یعنی من نمی تونم روز تولد دخترم یه عکس باهاش بندازم؟ اونم راس می گه دیگه بعد با خودم فکر کردم اگه نشه عکس بندازی چی ؟؟   یعنی مسلما عکس های باحالی از آب در نمیاد فیلمبرداری هم نمی شه کرد پس چه کار کنیم آیا؟
4 اسفند 1389

ماجراهای خاله

دیروز بعد از دو ماه رفتیم خونه مادرم ریحانه و خاله هم بودن تازه نقاشی کردن ریحانه دستتو گذاشت لای در تو جیغ کشیدی و گریه کردی خاله هم ریحانه رو زد دلم براش می سوزه حداقل جلوی ما خیلی باهاش نامهربونه نمی دونم ... ولی امیدوارم اگه من رفتم سر کار اینقدر تلخ و ترش نشم معلومه که دخترشو دوس داره اما دلش از همه کس و همه چیز پره باباش خیلی تو کارهای زنانه یک مادر دخالت می کنه و این اصلا خوب نیست مادر شوهرشم که اون وسط شده غوز بالا غوز خاله هم گاهی دغ همه چیز رو سر بچه اش خالی می کنه کلا ما خیلی خانواده خوبی بودن رو بلد نیستیم دایی که کلا پرته   ...
3 اسفند 1389

بدون عنوان

کله ات رو تکون می دی و یه صدایی در میاری که فقط من می دونم معنیش " بیا " هست     خیلی علاقه داری دستتو بکنی تو لیوان به این امید که آب توش باشه و آب بازی کنی هنوز لیوان آبدار رو ازخالی تشخیص نمی دی و حتما باید با دستت امتحان کنی دیشب خواستم تو تختت بخوابونمت ولی ترسیدی خیلی نازی عاشقتم
1 اسفند 1389