تو رو از آبنبات ساختن

معمای شماره یک - کمک به مورچه ها

از این به بعد به جای اینکه کلی داستان بگم یا بشینم و برات سخنرانی کنم ... معماهایی طرح می کنم که باعث بشه با پیدا کردن جوابش چیزی یاد بگیری   معمای شماره ۱ - برو و سعی کن به مورچه یا مورچه هایی که غذایی رو حمل می کنن کمک کنی   نظر خودمو تو کامنت ها می ذارم ولی نباید قبل از اینکه خودتم نظری راجع بهش پیدا کنی و تحقیق  کنی ، بخونیشون
12 اسفند 1389

ترس

می دونی هلیا؟ خیلی می ترسم ... از اینکه دوباره سرما بخوری و عفونت ریه ات برگرده اون جند روزی که بیمارستان بودیم، جز روز آخر ، به نظرم سخت نمی آمد ولی حالا از فکرشم تنم می لرزه همین الان با این سرماخوردگی ات فکر کنم نزدیک یک کیلو کم کردی   دیشب تو خواب سرفه می کردی ... اذیت می شدی ... با صدای بلند میگفتی : دَه دَه سرفه هاتو دعوا می کردی ...
11 اسفند 1389

پناهگاه

راستشو بخوای الان اینجا پناه آوردم بس که جیغ می کشی دختر یعنی الان چشمام چپ شده دیگه از بس اون صدای تیزتو فروکردی تو گوشم منم دیدم بهترین کار اینه که خودمو سرگرم کنم جالب اینجاست که داره جواب می ده گاهی یه جیغی می کشی و می بینی من سرم تو کارمه ... کارتو ادامه می دی منظور از ریخت و پاشه نه ... هنوز خوب نشدی  یکساعت بعد: بلاخره تونستم رو شونه هام بخوابونمت
10 اسفند 1389

زن بودن

شروع کردم به کنکاش در خودم یه وبلاگم زدم در رابطه با همین موضوع می خوام خودم " زن " باشم تا بتونم زن بودن رو به تو یاد بدم میخوام از جنسیتت خوشحال باشی وقتی از کسی می پرسم که آیا از زن بودنت راضی هستی عمده ترین دلیل نارضایتی هاش محدودیتهایی هست که برای زنها قائل شدن اما آیا این محدودیتها رو می شه نپذیرفت؟ آیا مشکل فقط اینه؟ وبلاگ دیگرم با عنوان زن بودن ...
10 اسفند 1389

بدون عنوان

گلکم امروز هم با مریض احوالی ات گذشت اماتو همین حس و حال هم باحالی و دست از بازی بر نمی داری قربون اون چشمای خمار از سرماخوردگی ات برم امشب که برات بخور گذاشتم چه راحتتر نفس می کشی کاش از اول گذاشته بودم
10 اسفند 1389

تب

دیشب تب کردی اولش فکر کردم که به خاطر گرفتن بینی ات اینطوری نفس می کشی .. اما کمی که گذشت ... اومدم جابجات کنم دیدم بدنت داغه داغه لباساتو کم کردم فایده نداشت بیدارت کردم و آبی که توش قطره استامینوفن ریخته بودم بهت دادم تا هم تشنگی ات برطرف بشه و با آب خوردن تب ات بیاد پایین هم اینکه قطره خورده باشی بازم فایده نداشت آخر سر از شیاف استامینوفن استفاده کردم تا جواب داد لاغر شدی و من خیلی اذیت می شم که می بینیم اذیتی و خودمو سرزنش می کنم چرا وقتی ریجانه مریض بود از اونجا برنگشتیم خونه تا تو مریض نشی ولی برام درس عبرت شد  
9 اسفند 1389

بازگشت به کار

امروز رفتم مهد ت رو پیگیری کردم هیچ نتیجه ای نداد می گن جا نداریم حس یه آدم شکست خورده رو دارم صبح تو مسیر رفتن تو تاکسی ها گریه می کردم دست خودم نیست این همه خوب کار کردم که حق کسی ضایع نشه که وجدان کاری داشته باشم که کارمند خوبی باشم حالا همینا شده برام مصیبت شده سنگ جلوی پا شده عاملی که به خاطرش بهم مرخصی نمی دن از تو نگهداری کنم می گن این خر کاره ... ما می خوریم .. این جامون می شینه کار می کنه می شه پله ترقی ما ... اینا رو جدی می گم دیگه پیش خودم شرمنده نیستم تمام تلاشم رو کردم که مرخصی بیشتری بگیرم تا بتونم از تو نگهداری کنم اما بیشتر از این دیگه بهم نمی دن می گن حقته که ۳ سال بگیری .. اما سه م...
8 اسفند 1389

بدون عنوان

عاشقتم حتی وقتی سرما میخوری برای همه مادرا تحمل بی تابی های کوچولوشون کار ساده ای نیست بذار ساده اش کنم ... اعصاب می خواد اما امروز تا دلت بخواد من اعصاب جیغ و نق هاتو دارم ... آخه عاشقتم ... و تو رو از آبنبات ساختن ... بیلیس بیلیس من ... و صد البته فکر می کنم خسته و بیمار و  عصبی نبودن در  این آستانه تحمل خیلی موثره ...
7 اسفند 1389

بدون عنوان

هماهنگ کردن استخر پارتی واسه تولدت خیلی سخته یعنی یه برنامه ریزی دقیق می خواد از    طرفی بابا می گه یعنی من هیچی ؟؟؟ یعنی من نمی تونم روز تولد دخترم یه عکس باهاش بندازم؟ اونم راس می گه دیگه بعد با خودم فکر کردم اگه نشه عکس بندازی چی ؟؟   یعنی مسلما عکس های باحالی از آب در نمیاد فیلمبرداری هم نمی شه کرد پس چه کار کنیم آیا؟
4 اسفند 1389