اولین روز رسمی مهد رفتنت
دیشب لباس های مهد رفتن رو تنت کردم و با همونا خوابیدی .. صبح تو خواب بغلت کردم و با سرویس رفتیم .. سر پارک وی بیداری شدی و تا ظهر پوست منو کندی بس که ول خوردی .. 60 بار یه چیزی حدود 15 تا پله رو رفتیم بالا اومدیم پایین ... یه اتاق شیر داریم تو تنها بچه ای هستی که بدون مادرش گوله می کنه و می دوه بیرون ..اوائل نمی فهمیدم کجا می ری بعد فهمیدم که می خوای پله ها رو بالا پایین کنی ... بعد 60 بار دیگه من نتونستم از کمر درد ادامه بدم وگرنه ماشالا تو مثل اینکه می خواستی حالا حالا ها بری .. ساعت ده رفتی تو اتاق ... طبق گزارشات بیست دقیقه بازی کردی ... و بعد ده دقیقه ای هم در فراغ من گریسته بودی ... ولی تا صدای گریه ...