ماجراهای خاله
دیروز بعد از دو ماه رفتیم خونه مادرم ریحانه و خاله هم بودن تازه نقاشی کردن ریحانه دستتو گذاشت لای در تو جیغ کشیدی و گریه کردی خاله هم ریحانه رو زد دلم براش می سوزه حداقل جلوی ما خیلی باهاش نامهربونه نمی دونم ... ولی امیدوارم اگه من رفتم سر کار اینقدر تلخ و ترش نشم معلومه که دخترشو دوس داره اما دلش از همه کس و همه چیز پره باباش خیلی تو کارهای زنانه یک مادر دخالت می کنه و این اصلا خوب نیست مادر شوهرشم که اون وسط شده غوز بالا غوز خاله هم گاهی دغ همه چیز رو سر بچه اش خالی می کنه کلا ما خیلی خانواده خوبی بودن رو بلد نیستیم دایی که کلا پرته ...
نویسنده :
مامان هلیا
13:16