بغض
تاحالا دوبار بغض کردی یه بار اشک تو چشمات جمع شده بود و طوری منو نگاه کردی که تمام دلم ریش ریش شد کاملا از نگاهت معلوم بود که ازم انتظار نداشتی دفعه دوم هم همین یک ساعت پیش بود پماد زینک اکسایدت دستت بود و داشتی باهاش بازی می کردی منم پوشکت می کردم برای اینکه تکون نخوری هیچی نگفتم اما به محض اینکه پوشکت تموم شد... خیلی با مهربونی گفتم : اااااا مامانی ... می خوره تو چشمت ... بدش به من ... و ازت گرفتم تو لب ورچیدی و منو نگاه کردی سریع بغلت کردم و سرتو گذاشتم روشونم و شونه هاتو بوسیدم و گفتم : نه قشنگم ... به خاطر خودت می گم بابا گفت چی شده ؟ گفتم : بغض کرده .. لب ورچید گفت : بهش برخورده گفتم : آر...
نویسنده :
مامان هلیا
1:09