تو رو از آبنبات ساختن

اولین روز رسمی مهد رفتنت

1390/1/17 4:09
نویسنده : مامان هلیا
229 بازدید
اشتراک گذاری

 

دیشب لباس های مهد رفتن رو تنت کردم و با همونا خوابیدی .. صبح تو خواب بغلت کردم و با سرویس رفتیم .. سر پارک وی بیداری شدی و تا ظهر پوست منو کندی بس که ول خوردی .. 60 بار یه چیزی حدود 15 تا پله رو رفتیم بالا اومدیم پایین ...

یه اتاق شیر داریم تو تنها بچه ای هستی که بدون مادرش گوله می کنه و می دوه بیرون ..اوائل نمی فهمیدم کجا می ری بعد فهمیدم که می خوای پله ها رو بالا پایین کنی ... بعد 60 بار دیگه من نتونستم از کمر درد ادامه بدم وگرنه ماشالا تو مثل اینکه می خواستی حالا حالا ها بری ..

ساعت ده رفتی تو اتاق ... طبق گزارشات بیست دقیقه بازی کردی ... و بعد ده دقیقه ای هم در فراغ من گریسته بودی ... ولی تا صدای گریه ات رو شنیدم فهمیدم که خیلی موضوع برات جدی نیست .. و خیلی هم برات سخت نبوده ... اما پیش خودت گفتی اگه گریه نکنم بهشون خوش می گذره ..

ظهر خیلی خسته شده بودی و خوابت برد و یه ساعت و نیم خوابیدی ... بعد هم که بیدار شدی به به دلت خواست و بعد هم سوپتو خوردی .. و آخر وقت هم رفتیم اتاقت ... گیر داده بودی که پستونک یه بچه رو ازش بگیری ... جالبه که اصلا نمی فهمید چه قصدی داری و معصومانه نگاهت می کرد

نشنیده بگیر ... ولی خوب قلدری و خوب به خودت حق می دی و به خودت احترام می ذاری

همه چیو مال خود می دونی ... و ماشالا چشمای تیزی داری ... و حاضرم نیستی از حقوق انسانی خودت مثل تی تاپ ... بیسکویت .. رنگارنگ .. اسباب بازی ... و ... بگذری

حتی دوس نداشتی که بالش ات دست مربی ات باشه و سه بار ازش گرفتی ...

این شهامتتو و این جسارتتو تحسین می کنم ... خداییش دل شیر می خواد با آدمی که ده برابر خودت قدشه و بیست برابرت وزنشه در بیافتی ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

سارا
17 فروردین 90 12:05
خدا رو شکر دیدی گلم اونقدر ها سخت نبود